وقتی کسی را دیوانه وار دوست داریم ...
وقتی از تمام تنفس هایمان بی قراری می بارد... اضطراب میچکد...
وقتی تپش میگیرد ، قلب از« تصور نزدیک بودن او» ... تنها «تصور » نزدیک بودن او...
وقتی می لرزند زانوان از تلاقی دوچشم ، چشمان ملتمس و « ذلیلانه » لرزان ما و ... چشمان مبهم « محبوب دور از چنگ » ...
وقتی که نمیتوان ابراز کرد محبت را و فرو می بلعیم «آتش کلماتی» را که فریاد میزند «زیبایی های زخم زن قلب » را ... « زیبایی هایش » را ...
وقتی احساس « خفگی » میکنیم ...
آنوقت است که حسودیمان به تو میشود که «خدایی و بی نیاز» ...
« بی نیاز» از اینکه دیگران بدانند چقدر آنها را دوست داری .
...
و انگار تو« تنها محبوبی» هستی که قبل از عاشقت ، « عاشق » میشوی .
انت الطالب و المطلوب .
خدا عاشق بنده ای همچو من؟
سکوت و دیگر هیچ!!!
مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْجَوادُ وَاَ نَاالْبَخیلُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْبَخیلَ اِلا الْجَوادُ
و او حتی در عشق ورزیدن به چون منی هم جواد است و من در عشق ورزیدن به همه بخیل!
بسیار زیبا بود وصف حال دلمان یا دلتان یا ...؟؟!!
اشک ما رو دراوردین
خدایا خیلی دوست دارم ولی چرا من و تنها گذاشتی
آفرین به قلم زیباتون.
و مرسی حاجی از زحمتی که برای این وبلاگ می کشی.
سلام دوست عزیز
عالیه در حد تیم ملی و المپیک ویه چی بالاتر اینا
رو دست منو آوردین که شما