چه تصوری باید از غضب تو داشته باشم ؟
از ورای تشر های گاه بی گاه آیه هایت ،
از ورای وعده های عذاب سفیرانت ،
ازلابه لای بلاهای زمین و آسمانت ،
...
چرا من باور نمیکنم غضب تورا ؟
البته هیچ گاه اخم های مادرم را هم باور نکردم.
دست محبتت برای من رو شده ...
سیلی هایت را برای کسی نگه دار ، که شعور درک اخم تو را داشته باشد .
من جز به انتظار نوازش ، نمی میرم.
عزیز من !
تو ریسمانِ تسبیحِ شادی های من بوده ای و هستی.
بی تو ،
لحظاتی هستم ،بی اتصال.
لحظاتی سرگردان وغلطان در زیر دست و پای افکار بی ملاحظه قرنها سعی و خطای انسانیت غرق نسیان .
حبل محبت تو،
گره میزند استعدادهای مروارید گونه کوچک مرا .
تو ریسمان لحظات منی.
شاد باشند یا غمگین.
همه با هم« تسبیح » تواند.
شاد باشند یا غمگین...
« یا من اذا سئله عبد اعطاه »
آنانکه تورا شناخته اند میگویند ؛
منتظر خواسته بنده ات هستی ، برای عطا کردن.
مشکوکانه مینگرم و باور نمیکنم ...
با یاد شکلات هایی که از من دریغ کردی.
این چند شکلات نداده ات ، تنها خاطره بنده قدرنشناس است ؛ از سالها محبت و محبت تو.
دل غمگین میشود.
و جز حقیقت دست تو ، هیچ مجازی قانعش نمیکند .
ضد سرقت است و تشخیص میدهد کلید های دروغین را.
اگر چه عالمی در حال هل دادن این مرکب بی سواراست برای دزدیدنش ...
ولی هنوز منتظر صاحب خود مانده است و سرناسازگاری دارد با این رانندگان ناشی !
در کلاس فلسفه ؛
وقتی شنیدم که ابدی خواهم بود ،
تمام تنم گرم شد ازمحبت تو .
چه خوب که همیشه رودر رو ، تشکرم را میشنوی !
این شنیدنت ،
این همیشه شنوابودنت،
چه لذتی دارد .
یک ابدیت لذت ؛ یک ابدیت من و تو ؛ یک ابدیت شنیدنت ...
چه لذتی دارد.
یا سمیع الدعا .
ازتصورخود در طول تاریخ ، گم میشوم و ناپیدا !
قدم زدن در قفسه های کتابهای نخوانده ، احساس حقارت را به استکان دلم مینوشاند.
چقدر کوچکم !
چقدر نا پیدا !
اگر این دو رکعت توجّهت به ما نبود ...
دق میکردیم ، از موقتی بودنمان...
...از ثانیه عمرمان درقیاس عمر سنگ و ستاره.
انت الدائم و انا الزائل ...