وقتی کسی را دیوانه وار دوست داریم ...
وقتی از تمام تنفس هایمان بی قراری می بارد... اضطراب میچکد...
وقتی تپش میگیرد ، قلب از« تصور نزدیک بودن او» ... تنها «تصور » نزدیک بودن او...
وقتی می لرزند زانوان از تلاقی دوچشم ، چشمان ملتمس و « ذلیلانه » لرزان ما و ... چشمان مبهم « محبوب دور از چنگ » ...
وقتی که نمیتوان ابراز کرد محبت را و فرو می بلعیم «آتش کلماتی» را که فریاد میزند «زیبایی های زخم زن قلب » را ... « زیبایی هایش » را ...
وقتی احساس « خفگی » میکنیم ...
آنوقت است که حسودیمان به تو میشود که «خدایی و بی نیاز» ...
« بی نیاز» از اینکه دیگران بدانند چقدر آنها را دوست داری .
...
و انگار تو« تنها محبوبی» هستی که قبل از عاشقت ، « عاشق » میشوی .
انت الطالب و المطلوب .