شبهایی سراسر شادی و سرمستی!
شبهایی پر از نا امیدی و تاریکی!
عمری به طولانی سوزش پنی سلین.
نسبت لحظات من با خالق زمان چیست ؟
از کدام دریچه معرفت نگاه کنم به آسمان و بخوانم محبت تو را ،
که ای آنکه« نا خواسته » ، اجابت حیات کردی ...
در ساعت« غم بنده خود » کجای چتر اجابتت شامل «خیره سری های » او میشود؟
سرزنش میکنی ؟!
بعید است...
واگر چه بنده تو در غمهای دیگران جز« سرزنش» غم خواری نداسته .
ای نازنین !
« مور روسیاه دل » نخودی از « غم » بدندان کشیده تا بارگاه سلیمانی تو .
عالمت به گونه ایست که به راحتی میتوان بی خیالت بود و بی خیالت ماند.
دلها به گونه ایست که ...
آنی نمیتوان بی خیالت بود و بی خیالت ماند.
انگار به همین خاطر است که ... بازاری دارد صداهای بلند دنیا ...و تصاویر هزار رنگ ... که ولو ساعتی خفه میکند « گریه دل قنداقه پیچ بشر » را ...
اگر چه ولو به « دقایقی » قبل از « مرگ خواب » ...
باید خلوتی داشت با « دل هق هق کن » خاکستر نشین مان.
انگار هیچ خاکستری سوزش آنرا خفه نمیکند.